روایتی از دلهای بی تاب فرزندان بهزیستی در کاروان "سرزمین امید"

روایت حال و هوای کاروان سرزمین امید به نجف و کربلا ، روایت عشق است و اندوه ، عهد است و پیمان...هر کدامشان در این سفر حال و هوای خود را داشتند. دختران و پسرانی که با هزاران امید و آرزو راهی نجف و کربلا شدند، تا بلکه دلشان کمی آرام شود.

همان هایی که حسشان به حرم امام علی (ع) همچون خانه پدری بود و با امیرالمومنین درد و دلها کردند، اشک ها ریختند و حاجت ها خواستند. خیلی هایشان که وارد حرم حضرت عباس (ع) شدند، گفتند که اینجا عمویمان  را پیدا کردیم. بلند بلند می گفتند:" عمو جان کنارمان باش." برخی های دیگر هم در حرم امام حسین (ع) مات و مبهوت بزرگی و شجاعت امامشان شدند. توصیف سکوت بچه ها در حرم امام حسین سخت است. عده ای گوشه ای از حرم نشسته بودند و آرام آرام اشک می ریختند. به هر کدامشان که نگاه می کردی، حزنی عجیب در چهره اش پیدا بود. برای عده ای دیگر انگار قیامتی بر پا شده ، برخی هایشان با دیدن بارگاه مقدس امام حسین، "حسین" ، "حسین"  می گفتند. تلاش می کردند تا بلکه بتوانند در کنار ضریح  امام حسین باشند. 

باورم نمی شد که  قرعه به نام من بیفتد

مهدی یکی از همین پسران است. 17 سال دارد و از خراسان شمالی آمده است. او در مراکز سازمان بهزیستی زندگی می کند، خودش می گوید:" حس می کنم زندگیم با این سفر تغییر کرده است. قرعه کشی که کردند، باورم نمی شد که  قرعه به نام من بیفتد ،اسمم را که خواندن ، همان جا به گریه افتادم. فکر کنید، الان اینجا هستم. در سرزمینی که آقایم حضور دارد. فقط می  خواهم بروم کنار بارگاه امام حسین و دردهایم را بلند برایش تعریف کند، بلکه آقا دستم را بگیرد.
" زائران دلشکسته به بین الحرمین که می رسند؛ هر کدامشان گوشه‌ای می نشینند و شروع به  نوحه خوانی می کنند و  بین‌الحرمین غرق در حزن و اندوه می شود؛ حزنی که هر چه به اربعین نزدیک‌تر می‌شویم، بیشتر و بیشتر می شود. بچه ها همین‌که از دور نگاهشان به گنبدهای طلایی حرم حضرت عباس و امام حسین می‌افتد، بی وقفه گریه می کنند،  خیلی هایشان دوست دارند که بروند زیر قبه ؛ همان جایی که می گویند دعا مستجاب می شود".


دلم بی تاب است و حس عجیبی دارم

 مریم یکی از دخترانی است که از مربی اش خواسته که او را به قبه ببرد. مریم که چند سالی است در خانه های بهزیستی زندگی می کند می گوید:" می خواهم زیر قبه دعا کنم چون من عاقبت بخیری می خواهم." مریم بعض می کند و این چنین حس و حالش را وصف می کند:" نجف که بودم، انگار خانه پدرم بود. من در نجف به پدرم رسیدم. در حرم امیرالمومنین حس راحتی داشتم با مولا حرف زدم. در کربلا فقط اشک می ریزم. اینجا چقدر شهرغم انگیزی است. کربلا واقعا برایم سنگین است. دلم بی تاب است و حس عجیبی دارم. از امام حسین می خواهم که در زندگی کمکم کند. من از امام حسین سلامتی می خواهم ، نه برای خودم برای مردم ایران. 

نذر کرده ام که اگر خدا بخواهد هر سال پای پیاده به کربلا بیاییم

اینجا" برخی از بچه ها هم به مهر علی (ع)  و به عشق امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) نذر کرده اند که برای سالهای بعد هم این راه را پیاده بیاییند. مظاهر 35 ساله این حرف را می زند و ادامه می دهد:"این اولین باری است که به کربلا آمدم، خیلی خوشحالم. حس می کنم که آدم خوبی هستم که توانستم امسال در راهپیمایی شرکت کنم و به کربلا برسم. نذر کرده ام که اگر خدا بخواهد دیگر هر سال پای پیاده به کربلا بیاییم." مظاهر اشکش سرازیر می شود و از حس و حالش می گوید:" در نجف که بودیم حالم خوب بود. خیلی دوست داشتم یک روز در حرم امام علی باشم. خدا خواست، امام طلبید و من آمدم. وقتی گلدسته های حرم امام علی (ع) را دیدم پایم لرزید به گریه افتادم. با خودم گفتم ، آقا جان دیدید که بالاخره من هم آمدم. راستش هیچ وقت فکر نمی کردم که بتوانم به حرم امام علی بیایم. برای من امیرالمومنین مثل پدر می ماند، یعنی امام علی پدر همه ماست. " روایت مظاهر از عشقش به امام حسین هم متفاوت است:" امام حسین غریب است. من برای این غریبی آقا خیلی اشک ریختم. حرم امام حسین که بودم، گریه امانم را برید. سرم پایین بود و با خودم می گفت یا امام حسین دستم را بگیر تا بتوانم آدم خوبی باشم.

إحساس رهایی می کنم

" پرستو یکی دیگر از دخترانی که دچار معلولیت است  با بهزیستی به این سفر معنوی آمده است. غم خاصی در چهره اش دارد. مات و مبهوت درحرم حضرت عباس نشسته. وقتی حرف می زند چند باری بغض میکند و چشمهایش را می بندد و آه می کشد. خودش می گوید:" هر بار که فامیل و اقوام به کربلا می آمدند، پیش خودم می گفتم، ای کاش یک روز من هم بروم. اصلا فکرش را نمی کردم که سازمان بهزیستی این کاروان را راه بیندازد و قرعه کشی کنند و نام من درآید. فکر می کنم اما حسین مرا دعوت کرده است. نمی دانید که چقدر حس خوبی دارم. چقدر احساس رهایی می کنم. خدا کند همه اینجا به آرامش برسیم و برگردیم . من از حضرت عباس و امام حسین فقط آرامش درون می خواهم.

امام حسین برایم دعوت نامه فرستاده

" میلاد ساکن قزوین است و 29 سال دارد. او که حافظ قرآن کریم است، از همان کودکی نابینا بوده و برای دومین بار به نجف و کربلا آمده، حسش اما مثل بار اول است. می گوید:" مثل بار قبل خوشحالم و بی تاب زیارت بودم. من این را به دوستانم هم گفتم یک زمان است که شما برنامه ریزی می کنید و به این سفر معنوی می آیید، ولی زمانی هم به شما زنگ می زنند و می گویند اسم شما برای  زیارت کربلا درآمده. این یعنی امام حسین (ع) برایم دعوت نامه فرستاده است. این خیلی خوشحالم می کند، حالا که آمدم برای همه سلامتی می خواهم."

کد خبر 65309

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 1 =